از تو گسسته ام دیگر ....

و اینک آتش درونم را آرامشی است.

دشمن جاودانی ام ! اکنون باید یاد بگیری

چگونه با تمام قلب عاشق باشی.

 

من اینک رها شده ام، با زندگی آسوده

خوابی سنگین خواهم کرد

تا سپیده دمان با بانگ خود

شادی را برایم به ارمغان آورد...

 

نه نیاز به دعایت دارم

نه انتظار نگاهی به وداع.

کمی شراب،التهاب دل را فرو می نشاند

و تاریکی شب آن را می پوشاند...

 

جدایی از تو هدیه ای است،

و فراموشی تو نعمتی.

اما عزیز من، آیا مردی دیگر

صلیبی را که من بر زمین نهادم، بر دوش خواهد کشید...؟!

نظرات 2 + ارسال نظر
گمنام مرد چهارشنبه 20 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 04:31 ق.ظ http://sogand-ke.blogsky.com

و گویا آوایی به گوش میرسد ... آری آشناست ...
سلام بر تو ای مهربان زیبا و دلنشین بود ... منتظر زیبایی های دیگر هستیم

اقا مهدی چهارشنبه 20 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 04:59 ق.ظ http://bood.blogsky.com

سلام
سلام به تو که تمام خوبی ها در تو خلاصه شده است
تقدیم به تو که در شهر چشمانت نفس ملکوتی ترین دوستیها را یافتم
روایت دوستی بس طولانی است وبرای توانایی گفتار در این مبحث کوتاه نا گفتنی می باشد
از من می خواهی
که انچه در دل دارم بر این صفحات ببخشم ولی احساس درونیم را نمی توانم با هیچ لفظی به تصویر کشم زیرا که دوستی احساس پیوستگی قلبهاست زمانی چون خورشید در افق ضمیرم طلوع نمودی وبا لبخندی پر طراوت هنگام پر اشوب دریای دلم را به رود خانه محبت مبدل ساختی ونوای دلم را فرح بخشیدی
ای دوست امیدوارم که در وقایق شونات زندگی خوش وخرم باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد