از تو گسسته ام دیگر ....
و اینک آتش درونم را آرامشی است.
دشمن جاودانی ام ! اکنون باید یاد بگیری
چگونه با تمام قلب عاشق باشی.
من اینک رها شده ام، با زندگی آسوده
خوابی سنگین خواهم کرد
تا سپیده دمان با بانگ خود
شادی را برایم به ارمغان آورد...
نه نیاز به دعایت دارم
نه انتظار نگاهی به وداع.
کمی شراب،التهاب دل را فرو می نشاند
و تاریکی شب آن را می پوشاند...
جدایی از تو هدیه ای است،
و فراموشی تو نعمتی.
اما عزیز من، آیا مردی دیگر
صلیبی را که من بر زمین نهادم، بر دوش خواهد کشید...؟!
و گویا آوایی به گوش میرسد ... آری آشناست ...
سلام بر تو ای مهربان زیبا و دلنشین بود ... منتظر زیبایی های دیگر هستیم
سلام
سلام به تو که تمام خوبی ها در تو خلاصه شده است
تقدیم به تو که در شهر چشمانت نفس ملکوتی ترین دوستیها را یافتم
روایت دوستی بس طولانی است وبرای توانایی گفتار در این مبحث کوتاه نا گفتنی می باشد
از من می خواهی
که انچه در دل دارم بر این صفحات ببخشم ولی احساس درونیم را نمی توانم با هیچ لفظی به تصویر کشم زیرا که دوستی احساس پیوستگی قلبهاست زمانی چون خورشید در افق ضمیرم طلوع نمودی وبا لبخندی پر طراوت هنگام پر اشوب دریای دلم را به رود خانه محبت مبدل ساختی ونوای دلم را فرح بخشیدی
ای دوست امیدوارم که در وقایق شونات زندگی خوش وخرم باشی