خدا

  در دستانم دو جعبه دارم که خدا آنها را به من هدیه داده است .

او به من گفت :

غمهایت را در جعبه سیاه و شادیهایت را در جعبه طلایی جمع کن .

من نیز چنین کردم و غمهایم را در جعبه سیاه ریختم و شادیهایم را در جعبه طلایی !

با وجود اینکه جعبه طلایی روز به روز سنگین تر می شد .

اما از وزن جعبه سیاه کاسته می شد !

در جعبه سیاه را باز کردم و با تعجب دیدم که ته آن سوراخ است !!!

جعبه را به خدا نشان دادم و گفتم : پس غمهای من کجا هستند ؟!

خداوند لبخندی زد و گفت : غمهای تو این جا هستند ، نزد من !

از او پرسیدم : خدایا ،‌ چرا این جعبه ها را به من دادی ؟

چرا این جعبه طلایی و این جعبه ی سیاه سوراخ را ؟

و خدا فرمود :بنده ی عزیزم ،

 جعبه ی طلایی مال آنست که قدر شادیهایت را بدانی و جعبه سیاه ، تا غمهایت را رها کنی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد