با خیام

هنگام سپیده دم خروس سحری
دانی که چرا همی کند نوحه گری      
یعنی که نمودند در آینه صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری



من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشید بار تن نتوانم
من بنده آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم

می نوش که عمر جاودانی این است
خود حاصلت از دور جوانی این است
هنگام گل و مل است و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی این است

نظرات 1 + ارسال نظر
فرزان سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 10:49 ب.ظ

چندی پشیمان شدم از مستی و رندی
عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد